شکلات خانواده

بدون عنوان

محمد عزیزم 28 خرداد من بابا و خاله آذر بردیمت مطب دکتر جهانبخش و ختنه کردیمت . دلم داشت در میومد . تو گریه می کردی و من هم گریه می کردم از بی تابی تو .خدا رو شکر امروز که دارم این مطلب و می نویسم حسابی سرحالی .خاله آذر از سمنان اومده تا به من کمک کنه .و انصافا اگه تو این چند روز اگه نبود نمی دونستم باید چکار کنم . هر وقت که احساس می کردم  مستاصل شدم بدادم می رسید . مامانی عزیزم این روزا حس عجیبی از اضطراب و دلهره تو دلم و گاهی احساس می کنم که ناتوان شدم  به هر حال وجود تو و خواهرت به من امید می ده و مرا به ادامه امیدوار می کنه  ...
31 خرداد 1392

پایان انتظار

سلام مامانی امروز 12 روز که تو بدنیا اومدی . خوش اومدی عزیز دل مامانی . تو 28 اردیبهشت پا به این دنیا گذاشتی و من بسیار خوشحالم که سالمی و سرحال و وزنت 3/900 کیلو بود و قدت 52 سانتی متر  عکست هنگام تولدت  بیمارستان                مامانی عزیزم بابا و خاله آذر باهم اومده بودن بیمارستان  و همینکه من از اتاق عمل اومدم بیرون دوتایی با شوق و ذوق از تو واسم حرف زدن هر دو تایی فوق العاده ذوق زده بودن    روز دوم    روز سوم      روز چهارم      روز پنجم   روز ششم    ...
8 خرداد 1392
1